ستاره مهربانی

کاش می شدکه آنقدرخوب بود که فرصت خوب بودن را از دیگران گرفت

ستاره مهربانی

کاش می شدکه آنقدرخوب بود که فرصت خوب بودن را از دیگران گرفت

طرحی از نگاه

نگاهت
طولانی ترین بوسه است
به هنگام وداع
که مرگ مرا در برق دشته جلادان
به انتظار می کشد
نگاهت
سبزترین مزرعه است
که پرنده سرگردان نگاهم را
درآلاچیق مژگانت پناه می دهد
نگاهت
امن ترین جاده است
برای گریز
و بلندترین حصار است
برای عزلت
نگاهت
آرام ترین رودخانه است
که ماهیهای رنگین چشمانم را
در عمق دریای چشمانت به بازی عشق وا می دارد
نگاهت
کوتاهترین زمان است
برای امیدواری
و وسیع ترین سایه بان است
برای فراغت

تاشقایق هست زندگی باید کرد

وقتی شقایق مرد  ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن  ، به  آنها چند قطره  آب قرض دهد .
 
جویبار  آهی کشید و گفت :  آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام  آبهای من به اشک تبدیل شود و  آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است .
 
گلها گفتند : راست می گویی ،
چگونه ممکن بود با  آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟
 
جویبار پرسید : مگر شقایق  زیبا بود؟
 
گلها گفتند : شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در  آب شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود .
 
جویبار گفت : من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم .
تا شقایق هست.....
 
مهتاب غمگین بود.
می گفت زندگی را دوست ندارد.
ستاره ها دور او چرخیدند تا بخندد ولی او می گریست.
کهکشان او را تاب داد و آسمان برایش شعر خواند. ولی مهتاب هنوز هم غمگین بود.
دریا و جنگل برایش دست زدند و قصه گفتند ولی فایده ای نداشت.
گل سرخ کوچک لبخند زد و گفت: «تا شقایق هست، زندگی باید کرد.» مهتاب اشک هایش را پاک کرد و خندید. آسمان و کهکشان هم خندیدند .